در آخرین روزهای پایانی تابستان که آرام آرام بوی پاییز به مشام می رسد با رایحه همراه می شوم.

صبح نیمه شهریور ماه با ۱۵۵ نفر از اعضای رایحه و خانواده ها همگی سوار بر اتوبوس ها و آماده یک سفر خانوادگی می شویم. مقصد پارک بانوان شهربانو، ضلع شمالی بوستان ولایت است.

همه پس از ورود به پارک با نرمش صبحگاهی سر ذوق آمدیم و با نشاط و پر انرژی کنار هم یک روز بی دغدغه و آرامی را آغاز کردیم.

بازی و مسابقه

پس از کمی استراحت و پذیرایی تعدادی از افراد شرکت کننده در اردو، به فراخور علایق خود در بازی ها نام نویسی می کنند و تعدادی هم از کارگاه های آموزشی بهره می برند.

امروز مجموعه رایحه، مددجویان، مدیریت و مددکاران همه در یک صف می ایستند و آماده یک رقابت دوستانه می شوند. بازی ها طناب کشی، مار و پله، تعادل حرکتی، لیدر، دوی استقامت، دوچرخه سواری، شنای تفریحی و ترامپولین؛ بازی هایی است که تمام اعضای رایحه را گرد هم آورده و همه دوستانه و با تشویق یکدیگر و یک صدا، قصه مهربانی و همدلی را سر می دهند. برنده هر بازی، جایزه اش را با عشق از مددکارش دریافت می کند. فضای پارک پُر از صدای هیاهو و شادی و خنده بچه هاست.

ولی هنوز هم چهره برخی از دخترها غمگین و افسرده است. این چهره و حالت ها از نگاه مشاورین و مددکاران پنهان نیست و آنها درصدند که به هرشکل شده با آنها هم صحبت شوند و شنوای درد درونشان باشند و راهنمای مشکلاتشان.

کارگاه های آموزشی

کارگاه آموزش طراحی دانش آموزان زیر سایه درختان در دورهمی زیبایی برگزار می شود و بچه ها با زیباترین تصاویر طبیعت، با طراحی و اشتیاق یادگیری و تجربه های تازه آشنا می شوند.

کارگاه تقویت ذهن هم با موضوع تمرکز، تفکر، حافظه، مهارت پاسخگویی و انعطاف پذیری، در کمال آرامش برگزار می گردد.

رسیدن به آرزوها محال نیست

در میان همهمه و شادی بچه ها جعبه زیبای آرزوها بین بچه ها دست به دست می شود و هر یک از آنها کاغذ رنگی از میان جعبه برداشته و آرزویش را با هزاران امید می نویسد، تا شاید آرزویش برآورده شود.

آرزوها

سویدا و حدیثه، آرزوی ساعت مچی دارند

مهدیه، عروسک و وسایل پزشکی دوست دارد

فاطمه، آرزوی رفتن به بارگاه ملکوتی امام رضا (ع)

دینا و سلنا، داشتن اسکیت

مژگان، لباس های مورد علاقه اش

نازنین زهرا، آرزوی داشتن گیتار

زهرا، دوست دارد مادرش به کربلا برود

رومینا و فاطمه، آرزوی دوچرخه دارند

معصومه، کیف مدرسه می خواهد

و تصمیم آیناز این است که با تلاش و کوشش زندگی زیبایی برای خود بسازد که به تمام آرزوهایش برسد.

رسیدن به آرزوها محال نیست، رسیدن به آرزوها مسیر تکامل و آرزوها انگیزه حرکت و رسالت ما برای زندگی کردن است. تا آرزویی نباشد، رسیدن معنایی ندارد، نه تلاشی می ماند، نه امیدی و نه حرکتی

اما افسوس؛ ای کاش دست های سخاوتمند بیشتری برای حمایت از این خانواده ها بود تا آرزوی تک تک آنها محقق می شد.

پایان قصه ها تلخ نیست

در این لحظه کنار مادران که زیر سایه درختان نشسته اند می روم، با لبخند پُر مهرشان پذیرایم می شوند. به چشمانشان نگاه می کنم رنج و سختی زندگی، در خطوط عمیق چهره اشان نمایان است. با یکی از آنها به گفتگو می نشینم، ۲ سال است که به جمع رایحه پیوسته و از تلخی روزگار و فوت همسرش در سال ۸۹ می گوید، از کار در باشگاه گرفته تا کار در خانه های مردم در شمال شهر، از فوت مادر و تقسیم ارث پدر که باعث شده تنها سر پناهش که خانه پدریش بود را از دست داده و فقط با ۳۰ میلیون تومان که تمام داراییش است، بدون لوازم اولیه زندگی و با دشواری و خرید لوازم دست دوم، به سختی اموراتش را می گذراند. از قولی که به دخترش داده و نمی تواند آن را عملی کند نگران است، مدتهاست می خواهد او را در کلاس زبان ثبت نام کند ولی به دلیل هزینه ها، این کار شدنی نیست. می گوید هزینه یونیفرم مدرسه دخترم را هم ندارم. از آرزویش می پرسم،

 

لبخند تلخی روی صورتش نقش می بندد و با حسرت می گوید آرزو دارم یک وام برای ودیعه مسکن بگیرم و از طبقه چهارم که هر روز باید بیش از ۵۰ پله را بالا و پایین کنم نجات پیدا کنم، بعضی روزها که خسته از سرکار می آیم و نان در خانه نداریم حاضرم گرسنه بمانم ولی از شدت خستگی روزانه و درد پاهایم توانی ندارم که برای تهیه نان پله ها را پایین و بالا بروم ولی همیشه امیدوارم که آینده بهتر از امروز شود.

هم صحبت می شوم با مادر دیگری، که عارضه لختگی خون در مغز دارد و با فرزندی ناشنوا و همسری بیمار که ناراحتی اعصاب و روان دارد روزگار را سر می کند، فرزندانش جزء ممتازین مدرسه و دانشگاه هستند و در خانه ای سکونت دارد که فقط سقفی برای زندگی است و چندان تفاوتی با خیابان ندارد با بغض آهی می کشد؛ و زیر لب می گوید روزگار سختی است و رنج و غم بسیار…

مادری دیگر نگران بیماری و تشنج فرزندش و داروهای کمیاب اوست، او سالهاست با سه فرزندش تنها و بدون همسر در یک واحد ۵۰ متری زندگی می کند. از مشکلات کار در انجمن حمایت زندانیان تا کارهای بسته بندی و خدماتی و سابقه همسر در زندان و در نهایت اعدام او …. اشک در چشمانش حلقه می زند و با بغضی سنگین خاطرت تلخ روزهای غمبارش را با هم مرور می کنیم.

گویا دشواری زندگی خانواده ها تمامی ندارد، درد و دلها زیاد بود و درد مشترک بیشتر خانواده ها ودیعه مسکن، ولی همه امیدوار به آینده و شاکر پروردگار

لبخند شیرین

در میان درد و دل ها و نگرانیها به شیرین ترین بخش برنامه رسیدیم که اهدای لباس به یکی از مادران و دختر یتیمشان بود که پس از یک سال، هنوز داغدار همسر از دست رفته اش بود و لباس مشکی بر تن داشت، مددکاران با اهدای دو دست لباس زیبا و شال رنگی به مادر و دختر، بار غم آنها را سبک و رخت عزا را در آوردند و لبخند شیرین مهربانی را به این مادر و دختر هدیه کردند.

یوگای خنده

در بخش پایانی برنامه، یوگای خنده با حضور مربی و شعار “شاد زیستن را تجربه کنیم” اجرا شد. در این بخش از برنامه همه بدون درگیر ساختن فکر و ذهن، از ته دل خندیدند.

در این تمرین که با چند حرکت دست زدن و حالت تنفسی دم و بازدم همراه بود سعی کردیم روز شاد و با نشاطی را برای تجدید روحیه خانواده ها ایجاد کنیم، هر چند شاد کردن دل مادران و دختران کار دشواری است، ولی با حرفهای قشنگ و امیدوار کننده و حرکات پیوسته و دلچسب و شادی آور بالاخره ساعتی همه فارغ از خود و غمهای روزگار شدند.

به هرحال با تلاش جمعی اعضای رایحه روز زیبایی برای مادران رقم خورد و خستگی و رنج را از چهره تک تک خانواده ها، برای ساعاتی دور شد. آن روز با هم بازی کردیم، آموزش دیدیم و سر سفره خانوادگی رایحه با هم ناهار خوردیم، نماز خواندیم و برای سلامتی و دلخوشی هم دعا کردیم و مادران و دختران به رسم یادبود از رایحه هدیه گرفتند و یک روز پُر از عشق و بخشندگی و مهر را در دفتر خاطرات رایحه در بوستان ولایت ثبت کردیم و با خاطره ای خوش به پایان رساندیم.

واحد خبر رایحه – رویا معصومی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *