امروز روز پدره و من تصمیم دارم به عنوان یک مددکار جویای احوال پدر یکی از خانواده های رایحه شوم. همان پدری که تکیه گاه خانواده است و هیچ طوفانی تا به حال تکانش نداده، او که با مهربانی و با همان لبخندهای امیدوارکننده همیشه مأمن آرامش همه بوده است.
گوشی را بر میدارم و به مادر رنج دیده این خانواده فکر میکنم، آیا تماس بگیرم یا نه؟
مشتاقم شرح حال آنها را بشنوم و این بار باید جویای حال همسرش شوم. ما در رایحه همراه مادران هستیم و در واقع محوریت کار ما مددکاران، مادر است و از همسر این خانواده اطلاعات کمی دارم، امروز فرصت بسیار خوبیه تا به مناسبت روز پدر جویای احوال پدر باشم.
بالاخره با تردید و دو دلی تماس میگیرم، گوشی زنگ می خوره و خودم را آماده هم صحبتی با مادر می کنم
سلام، عزیزم ببخشید وقتت رو می گیرم ولی این بار فرق می کنه می خوام از همسرت برایم بگی.
میدونم که ایشون تالاسمی مینور دارن و به دلیل سر دردهای مکرر گاهی عصبی هستن. اگه وقت داری درباره همسرت کمی صحبت کن و از حال و هوای او بگو، دوست دارم از این همسر زحمتکش بیشتر بدونم.
با صدایی پُر از مهر سلامم را پاسخ می ده و میگه عزیزم چه بگم، درد دل بسیار است و بیانش رنج آور
در اِم آر آی سر همسرم تشخیص تومور داده شده و گویا علت تمام سر دردها و تهوع او همین مشکل بوده، اما او با وجود این بیماری خطرناک و خستگی ناشی از کار تمام وقت کولبری در بازار شکایتی نداشته.
او بسیار مهربون و صبوره و با همه درد و خستگی، تا حالا دست روی بچهها بلند نکرده و همیشه سعی کرده خودشو کنترل کنه و جلوی عصبانیتش رو بگیره و در حد امکان برای بچه ها وقت بگذاره.
همسرم سواد ندارن، ولی من دیپلم دارم و این تفاوت هیچ گاه تاثیر منفی در روابط ما نداشته است.
البته تلاش همسرم و خستگیناپذیری او همیشه جلو چشم خانواده بوده و همه قدردان او بودیم و هستیم
همیشه مراقبم که بچهها را طوری تربیت کنم که با احترام با او رفتار کنند و قدردان پدرشان باشند.
بارها دختران دو قلویم و پسرم دستان پدرشان را بوسه باران کردن. شما عزیزم زندگی ما را از نزدیک دیدین و شاهد بودین که فضای زندگی ما یک اتاق برای پنج نفره و امکان لباس عوض کردن برای بچه ها بسیار سخته، چون دختران من به شدت مقیدن و با این مشکلات به خوبی کنار میان.
من همیشه با نرمی و مُلاطفت به آنها تفهیم کردم که زیر سقف همین یک اتاقم، میشه خوشبخت زندگی کرد، بستگی داره زندگی را چطور ببینیم و نگاه ما به زندگی چطور باشه.
من همچنان مات و مبهوت و گوشی در دست، میاندیشم، خدایا اینها فرشتههای انسان نمایی هستند که سر راه ما قرارداده ای که ما را بیدار کنی، با خودم تکرار می کنم آن همه مشکلات و بیماری پدر و فقط یک اتاق برای اعضای پنج نفره یک خانواده؟!
امیدمان به خداست و به دست های سخاوتمند شما نوع دوستان، که همراه با هم قدمی برای حال بهتر این خانواده برداریم.
مددکار رایحه تهران: زهره مصباحی
بدون دیدگاه